جدول جو
جدول جو

معنی پیروز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پیروز کردن
(هََ رَ)
افازه. (زوزنی). مظفر ساختن. فیروزی دادن. غالب گردانیدن. فاتح ساختن:
مرا گر جهاندار پیروز کرد
شب تیره بر بخت من روز کرد.
فردوسی.
شبان سیه تیره مان روز کرد
که مان بر همه کام پیروز کرد.
فردوسی.
مرا گر جهاندار پیروز کرد
شب تیره بر بخت من روز کرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پیروز کردن
مظفر ساختن غالب گردانیدن فاتح ساختن: مرا گر جهاندار پیروز کرد شب تیره بر بخت من روز کرد. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
پریدن، حرکت کردن پرنده یا هواپیما در آسمان، مسافرت کردن با هواپیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
خارج کردن، به در کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ رَ)
متابعت کردن. اقتدار کردن. اقتفا کردن. اقتراء. اقتیاف. تمصر. تقیل. ائتمام، بدنبال چیزی پیوستن. اتباع. متابعت. احتذاء. تتبع. تقلید. تباعه. اثف. تأسی کردن. تسنن. تشیع. تعاقب. استقراء. تقسس. استتباع، پیروی کردن خواستن. استنشاء، تتبع اخبار کردن. قفو، قفوّ، قوف، قفر، پیروی کردن و در پی کسی رفتن. امتثال، پیروی کردن طریقۀ کسی را و تجاوز نکردن از وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پیروز کردن. کسی را بر دیگری چیره ساختن:
تو را کرد فیروز برفور هند
به دارا و بر نامداران سند.
فردوسی.
رجوع به فیروز و پیروز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیروی کردن
تصویر پیروی کردن
متابعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
خارج کردن اخراج کردن، استثنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرود کردن
تصویر پدرود کردن
خداحافظی کردن وداع کردن ترک کردن بدرود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مظفر شدن غالب شدن فاتح گشتن پیروزی یافتن: خردمند چون بکوشد... اگر پیروزآید نام گیرد، دسترس یافتن (بحاجت) رسیدن (بمقصد ومراد) : و هر که بدین خصال گشت شاید که بر حاجت خویش پیروز آید
فرهنگ لغت هوشیار
پیشواز رفتن استقبال کردن، یا مثل: سگ بخورد پیشواز گرگ میرود طعامی بس ثقیل و ناسازوار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشوا کردن
تصویر پیشوا کردن
مقتدی کردن راهبر کردن رئیس قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش رفتن از جای خود فراتر رفتن، ترقی کردن کمال یافتن، در آمدن در مجاور گذشتن از حد طبیعی و در آمدن در حیطه مجاور (چنانکه لشکری از مرز بگذرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروز کردن
تصویر مفروز کردن
پخشیده کردن، جدا کردن جدا کردن، تحدید حدود کردن (ملک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروی کردن
تصویر پیروی کردن
((~. کَ دَ))
اقتدا کردن، متابعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
Aviate, Flit, Fly, Soar
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
Evict
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
expulser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
летать , порхать , парить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
vertreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
fliegen, steigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
виселяти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
літати , літати , підніматися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
latać, fruwać, wzbić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
eksmitować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
выселять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
飞行 , 飞翔 , 翱翔
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
voar, subir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
despejar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
sfrattare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
volare, librarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
desalojar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
volar, revolotear, elevarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
驱逐
دیکشنری فارسی به چینی